آیا باز بر میگردی
عاشقانه های من و تو
❤❤ しѺ√乇 ❤❤
  شعر چشمان تو را می خوانم
 چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
 تو تماشا کن
 که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
 از دل تاریکی می گذرد
و تو در خوابی
 و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
 و نه یاری دیگر...
 
 
http://raze-sarbaste.persiangig.com/ppiblog/264906_272426799524811_321826248_n.jpg
تصویر مربوط به نجات کودکی است که در زلزله مدت 24 ساعت زیر آوار بود
 
 
 
 
دشتها، آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئید
در هوای عفن آواز پرستو به چه كارت آید؟ 
فكر نان باید كرد و هوایی كه در آن نفسی تازه كنیم
گل گندم خوب است... گل خوبی، زیباست 
ای دریغا كه همه مزرعۀ دلها را، علف هرزۀ كین پوشانده ست
هیچكس فكر نكرد كه در آبادی ویران شده دیگر نان نیست 
و همه مردم شهر بانگ برداشته اند كه چرا سیمان نیست؟
و كسی فكر نكرد كه چرا ایمان نیست؟
و زمانی شده است كه به غیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست
 
 
 
سینه ام آینه ایست،
با غباری از غم.
تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار.
آشیان تهی دست مرا ،
مرغ دستان تو پر می سازند.
آه مگذار، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد.
 
 
 
 
 
دلم برای کسی تنگ است 
که آفتاب صداقت را 
به میهمانی گلهای باغ می آورد 
دلم برای کسی تنگ است 
که چشمهای قشنگش را 
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت 
دلم برای کسی تنگ است 
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت 
و مهربانی را نثار من می کرد 
دلم برای کسی تنگ است 
که بود با من و 
پیوسته نیز بی من بود 
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود 
کسی که بی من ماند 
کسی که با من نیست 
کسی .... دگر کافی ست
 
 
 
 
گل به گل، سنگ به سنگ این دشت،
یادگاران تو اند. 
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ،
در تمام در و دشت،
سوگواران تو اند.
 
 
 
 
 
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک، اما آیا 
باز برمی گردی؟
چه تمنای محالی دارم 
خنده ام می گیرد!
 
 
 
وای، باران، باران...
شیشۀ پنجره را باران شست...
از دل من اما،
چه کسی نقشِ تو را، خواهد شست؟
 
 
 
 
کسی با سکوتش
مرا تا بیابان بی انتها جنون برد
 
کسی با نگاهش 
مرا تا درندشت دریای خون برد
 
مرا بازگردان!
مرا؛ ای به پایان رسانیده!
آغاز گردان!
 
 
 
 
 
دلم برای كسی تنگ است 
كه آفتاب صداقت را
به ميهمانی گل های باغ 
به میهمانی لاله های سر جاده
می آورد...
 
 
 
 
گفتم بهار 
خنده زد و گفت 
 ای دریغ ، دیگر بهار رفته نمی آید 
گفتم پرنده ؟
گفت اینجا پرنده نیست 
اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست 
گفتم  درون چشم تو دیگر ؟
گفت دیگر نشان ز باده مستی دهنده نیست 
 
 
 ای مرمر بلند سپید 
تندیس دستپرور من 
 پرداختم تو را 
با این شگرف تیشه اندیشه 
 در طول سالیان که چه بر من رفت 
 باواژه های ناب 
 در معبد خیالی خود ساختم تو را 
 اما ای آفریده من 
 نه 
 ای خود تو آفریده مرا
اینک 
با من چه می کنی ؟
 
 
 
 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, :: 10:15 :: نويسنده : احسان

درباره وبلاگ

تا شقایق هست زندگی باید کرد.
موضوعات
آرشيو وبلاگ
نويسندگان


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 83
بازدید ماه : 840
بازدید کل : 7582
تعداد مطالب : 593
تعداد نظرات : 91
تعداد آنلاین : 1


IranSkin go Up
این صفحه را به اشتراک بگذارید